نویسنده: صلاح‌الدّین بهرامی

زبان را می‌توان بر دو قسم: «اندیشه‌ی زبانی» و «زبان گفتاری» منقسم دانست. «اندیشه‌ی زبانی» قدرت سخن گفتن است. دریافت زبان که مشترک اولاد آدمی است. اما زبان گفتاری به فعلیت رساندن اندیشه‌ی زبانی و خود سخن گفتن است؛ که هر ملتی زبان خاص خود دارد. و به صورت ذخیره‌ی زبانی، واژگان خود را به نسل آتی‌اش وا می‌گذارد. اینکه؛ این واژه‌ها چگونه ساخته شده‌اند؟ موضوع این نوشتار نیست اما تداوم آن زبان، مرهون قوه یادگیری انسان است. زبان گفتاری به ما «داده می‌شود» در این «دادن» ما نقشی نداریم اما تأثیری بسزا از آن می‌گیریم. با زبانی که به ما داده می‌شود درب جهانی بر ما گشوده می‌گردد؛ واژه‌ها دنیای خود را به ما تحمیل می‌کنند و هر کدام «میزان» و «آفتاب» خود می‌شوند:
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وى رو متاب
(مثنوی)
این واژگان خود، نظام اخلاقی-عقلانی خاص خود را به ما منتقل می‌کنند و دستور زبان هم در انتقال این نظام سهم بسزایی بعهده می‌گیرد. در دستور زبانی که «فاعل» وجود دارد، دستور جهانی صادر می‌شود که «فاعل» دارد.
زبان، امکانی می‌شود برای دیدن جهان؛ ما با چشمان آنکه زبان مان را داده است، جهان مان را می‌بینیم. همین امر موجب می‌شود تا ارتباط ما با جهان رابطه‌ای تبعی و زبانی گردد. از اینرو در انتقال زبان، انتقال جهانی ایدئولوژیک خفته است. آنکه زبانت را می‌دهد، جهانت را از تو می‌ستاند. کودک از بکار بردن زبان توسط اطرافیانش با جهان آشنا می‌شود و تجربیاتش را طبقه‌بندی می‌کند. و این روند یادگیری زبان را شکل می‌دهد. در همین روند یاد می‌گیرد؛ از بعضی چیزها بترسد، برخی را دوست داشته باشد. با بعضی چیزها بخندد و بعضی‌ها را کتک بزند. سیستم انتقال زبان، سیستم انتقال زیستن در این جهان است. و کودک یاد می‌گیرد تجربیاتش را با این سیستم وفق دهد. این چنین است که حتی مفاهیم مادی هم نه بلاواسطه که با واسطه زبان والدین فهم می‌شود.
در واقع زبان سیستم ابراز کاربرد است و چون زبان است که هستی را می‌نمایاند، هستی نیز با کاربرد پیوند می‌یابد. با زبان ساده‌تر؛ این کاربرد یک شیء یا مفهوم است که باعث اقرار به وجودش می‌شود. برای مثال؛ اگر کسی می‌گوید: «خدا وجود ندارد»، منظور وی این است که خدا در زندگی من نقشی ندارد. علی ایّ حال، در این سیستم که حتی اشیای مادی هم زبانمند فهمیده می‌شوند و بصورت پیشینی به ما «داده می‌شوند» بدا بحال مفاهیم انتزاعی که اساساً خود، زبانمندند. «خدا» که جزء مفاهیم انتزاعی و غیر مادی می‌باشد، در ارتباطی زبانی با معنایی که در زندگی از طریق این کلمه منتقل می‌گردد، معنی می‌شود. از اینرو بیشتر از آنکه موضوعی جدلی و استدلالی باشد. مطلبی است زیسته شده. پس انتقال آن، انتقال شیوه‌ای از زیستن است که به «زندگی مؤمنانه» مشهور است. بنابراین، مفهوم «دعوت» بیشتر از آنکه سخنرانی باشد، انتقال «قالبی زیستی» است که در آن خدا تجلی می‌یابد.
این قوالب در کتب مقدّس دینی به‌صورت تفصیلی «بیان شده است». لذا، دعوت، ایجاد زمینه خواندن کتاب مقدّس است، نه سخنرانی درباره آن. مؤمن دعوتگر در تلاش است تا با ایجاد زمینه مناسب، موانع به گوشه‌افکن کتاب مقدّس را بردارد. همین وظیفه‌ی اساسی حرکات دینی است. جنبش‌های دینی در دعوت دینی باید در تلاش برای پر کردن خلأهای اجتماعی، فرهنگی، عقلانی و احساسی جامعه خود باشند و به عنوان جنبشی برای احقاق حقوق و تفهیم فهوم و تکریم کرامت انسانی پا به عرصه‌ی عمل بگذارند.
مهمترین تلاش مؤمنان در یک جنبش دینی می‌بایستی حول محور تلاش برای رهایی از قید و بندهایی باشد که مانع دینداری می‌شوند، بقیه‌ی کار را خود قرآن می‌کند، قرآن خود هدایت است. خود بهتر سخن می‌گوید. معجزه‌اش هم همان گفتن است؛ گفتن آنچه گفته نمی‌شد. پس هدف ایجاد زمینه خواندن این متن است، بقیه‌ی کار را خود قرآن می‌کند. و این رسالتی الهی است آنچنانکه خود باریتعالی آرام آرم چنان انسان را از خود جدا می‌کند که پرده‌ها از دل و چشم و گوشش می‌افتد و مخاطب آیت الهی می‌شود. با این شیوه از نگاه بر مفهوم «دعوت»، جنبش‌های دینی و دموکراتیک و آزادی‌طلبانه همسو می‌شوند و گامی در مسیر رهایی پیموده می‌شود.